سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از لغزش جوانمردان در گذرید که کسى از آنان نلغزید ، جز که دست خدایش برفرازید . [نهج البلاغه]

خاطرات من و ویلچرم

این پست برای تست گذاشته شد است

 

وقتی می خواهم از خودم بنویسم نمی دانم از کجا شروع کنم. راستش بسیاری از آن خاطرات کاملاً به یادم نمی آید. در آن اوایل بسیار عصبی بودم و کوچکترین صدا آزارم می داد. حتی سرفه کردن اطرافیان. یا صدای تلوزیون. از عیادت کردن طولانی آشنایان حوصله سر می رفت و اینکه کسی مرا امیدواری بده بسیار نفرت داشتم . همچنین از توضیح دادن حادثه که بسیار از من  پرسیده می شد. بسیار تند خو شده بودم. و به همه فحش می دادم. از خوردن دارو بدم می آمد. و تنها دوست داشتم موسیقی گوش کنم. ادامه ی حرفها ماند برای بعد.




مهدی ناصری ::: یکشنبه 85/8/28::: ساعت 2:3 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 0


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :1552
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
مهدی ناصری
نوشتن دغدغه ی همیشگی ام بوده است. ده سال است در انجمن های شعر و داستان فعالیت دارم. آرزوی صلح آزادی و امنیت برای تمام افراد بشر فراتر از هر رنگ و دین و مسلک را دارم.
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<