این پست برای تست گذاشته شد است
وقتی می خواهم از خودم بنویسم نمی دانم از کجا شروع کنم. راستش بسیاری از آن خاطرات کاملاً به یادم نمی آید. در آن اوایل بسیار عصبی بودم و کوچکترین صدا آزارم می داد. حتی سرفه کردن اطرافیان. یا صدای تلوزیون. از عیادت کردن طولانی آشنایان حوصله سر می رفت و اینکه کسی مرا امیدواری بده بسیار نفرت داشتم . همچنین از توضیح دادن حادثه که بسیار از من پرسیده می شد. بسیار تند خو شده بودم. و به همه فحش می دادم. از خوردن دارو بدم می آمد. و تنها دوست داشتم موسیقی گوش کنم. ادامه ی حرفها ماند برای بعد.